رویش طلایی کوچولوها
 
آیکن گفتگو با ما آیکن چت ایتا آیکن گفتگو با ما

کسی کمک می کند؟

 
کسی کمک می کند؟
یک مرغ حنایی کوچولو همراه با دوستانش در مزرعه زندگی می کرد.دوستان او یک سگ خاکستری، یک گربه ی نارنجی و یک غاز زرد بودند.
یک روز مرغ حنایی مقداری دانه گندم پیدا کرد. او پیش خودش فکر کرد، "من می توانم با این دانه ها، نان درست کنم.
 
مرغ حنائی کوچولو پرسید: کسی به من کمک می کند تا این دانه ها را بکارم؟

 

سگ گفت: من نمی توانم.
گربه گفت: من دلم می خواهد ولی کار دارم و نمی توانم.
غاز گفت: من امروز باید به بچه هایم شنا یاد بدهم و نمی توانم.
مرغ حنائی گفت: پس من خودم این کار را خواهم کرد.او بدون کمک کسی دانه ها را کاشت.
 
مرغ حنائی کوچولو پرسید: کسی می تواند در دروکردن گندم به من کمک کند؟
سگ گفت: من باید به شکار بروم.
گربه گفت: من تازه از خواب بیدار شدم و حال ندارم.
غاز گفت: من بالم درد می کند.
مرغ گفت: پس خودم تنهایی آنرا انجام می دهم. مرغ کوچولو بدون کمک کسی گندم ها را دروکرد.
 
مرغ حنایی که خسته شده بود، پرسید: کسی به من کمک می کند که این گندمها را به آسیاب ببریم و آنها را آرد کنیم؟
سگ گفت: من نمی توانم.
گربه گفت: من نمی توانم.
غاز گفت: من هم نمی توانم.
مرغ حنایی گفت: خودم اینکار را خواهم کرد. او گندمها را به آسیاب برد و تنهایی آنها را آرد کرد بدون اینکه کسی به او کمک کند.
 
 
مرغ حنایی که خیلی خیلی خسته بود، پرسید: کسی به من کمک می کند تا با این آرد نان بپزیم؟
ولی باز هم سگ و گربه و غاز به او کمک نکردند و هر کدام بهانه ای آوردند.
مرغ حنایی گفت: خودم این کار را خواهم کرد. و بعد مرغ خسته بدون کمک کسی نان پخت.
 
نان تازه و داغ بوی خیلی خوبی داشت. مرغ حنایی پرسید: آیا کسی به من کمک می کند تا نان را بخوریم.
سگ گفت: من کمک خواهم کرد.
گربه گفت: من کمک خواهم کرد.
غاز گفت: من کمک خواهم کرد.
 
اما مرغ حنایی با عصبانیت فریاد کشید، من نیازی به کمک شما ندارم و خودم تنها این کار را خواهم کرد.
مرغ حنایی نان را جلوی خودش گذاشت و همه آن را خورد.
 

 

-شعر و قصه های بیشتر

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید